فیلم دزد دوچرخه
محمد آبخیز، سردبیر
دزد دوچرخه، شاهکار سینمایی ویتوریو دسیکا (Vittorio De Sica) کارگردان فقید و نئورئالیست ایتالیایی است که در سال 1948 تولید و به عنوان یکی از متحولکنندهترین آثار سینمایی جهان شناخته شد. دزد دوچرخه روایتگر مشقات کارگری و مصایب جنگ جهانی دوم است که اروپا را به ورطه رکود و بیکاری کشاند. همه صحنههای این فیلم در خارج از استودیو و در فضای واقعی کوچههای شهر رم فیلمبرداری شده اند و گویای حقیقت راستین دهه 40 و 50 اروپاست. دزد دوچرخه علیرغم هزینه تولید پایین و استفاده از بازیگران غیرحرفهای یکی از ستایششدهترین آثار تاریخ سینماست و در ردیف هشتاد و هفتم برترین فیلمهای تاریخ سینما قرار گرفت.
داستان فیلم: آنتونیو ریچی کارگر بیکاری است که به زحمت توانسته شغل چسباندن پوستر بر روی دیوار را به دست آورد. آنتونیو مجبور است برای استخدام در این شغل دوچرخهای را داشته باشد تا به وسیله آن پوسترها را در سطح شهر نصب نماید. آنتونیو به همراه همسرش پول خرید دوچرخه را با فروش ملافههای کهنه خانه فراهم میکنند. هنگامی که آنتونیو جهت معرفی به شهرداری میرود، عاشقانه دوچرخهاش را در آغوش میگیرد و معصومانه میگوید که آن را بسیار دوست دارد. این علاقه کودکانه آنتونیو مورد تمسخر دیگران قرار می گیرد. شادی کودکانه آنتونیو دیری نمیپاید و در نخستین روزهای شغل جدید، هنگامی که وی سرگرم کار است، دوچرخهاش را به سرقت میبرند. آنتونیو از بیم آن که مبادا بدون دوچرخه، شغلی را که به سختی به دست آورده است را از دست بدهد با پسر کوچکش، برونو، جستجویی خستگی ناپذیر را در خیابانهای پایتخت ایتالیا آغاز میکند. آنها پس از چند ساعت دزد دوچرخه را در خیابانی میبینند و تعقیبش میکنند ولی دزد متواری میشود. این پدر و پسر در تلاش بیپایان شان موفق میشوند دزد را در محله او به دام اندازند و پلیس را خبر میکنند، اما پلیس موفق به پیدا کردن دوچرخه نمیشود و افراد آن محل هم از دزد دفاع میکنند و آنها را با بیاحترامی از آنجا بیرون میکنند. سکانس پایانی فیلم بسیار تاثیر گذار و به یادماندنی است. آنتونیو که در به دست آوردن تنها وسيله كسب درآمدش ناكام مانده، ناگهان متوجه یک دوچرخه میشود که در کنار خیابان پارک شده و تصمیم میگیرد که آن را بدزدد. بنابراین پسر خود را با اتوبوس به محل دیگری میفرستد ولی پسرک کمی دورتر به تماشای او مینشیند و با چشمان بهتزده شاهد دزدی پدر میشود! اما بدشانسیهای آنتونیو پایانی ندارد و توسط مردم دستگیر شده و به خاطر اقدام به دزدی، در مقابل چشمان فرزندش كتک میخورد و تحقیر میشود. وقتی مردم آن محله پسر کوچک او را میبینند که با چشمانی اشکبار پدر را تماشا میکند دست از ضربوشتم او برداشته و رهایش میکنند. آنتونیو كه همه چيزش پيش پسرک فرو ريخته و پسر كوچک که دردی بزرگتر از سن و سالش را تجربه كرده است در حالی كه هر دو خجلت زدهاند و به آرامی اشک میریزند در كنار هم به راه میافتند و از کادر خارج میشوند. پايان فيلم، مثل اکثر فیلمهای سبک نگاه نئورئاليستی باز است و مخاطب را با دنیایی از احساسات و ابهامات پیچیده تنها میگذارد.
سکانس ماندگار:
در حالی که پدر و پسر از صبح تا عصر در به در به دنبال دوچرخه گشته و خسته و ناامید شدهاند، آنتونیو در اوج ناامیدی تصمیم میگیرد که برای دلجویی از پسرش، او را به یک رستوران اشرافی ببرد و لااقل، برای یک لحظه هم که شده شاد زندگی کنند و غذای اشرافی بخورند. برونو (پسر آنتونیو) در حالی که روش خوردن غذا با کارد و چنگال را نمیداند در رستوران از پدرش میخواهد همان غذایی را سفارش دهد که یک کودک ثروتمند و خانوادهاش در حال خوردن آن هستند. آنتونیو به پسرش میگوید: «برای آن طوری غذا خوردن، باید یک میلیون لیر در ماه درآمد داشته باشی.» سپس هر دو به این نتیجه میرسند که حتی قدرت سفارش پیتزا را هم ندارند و به یک برش نان و پنیر موتزارلا راضی میشوند. پسر با اشتها و رضایت خاطر با دست غذا را میبلعد و پدر، مأیوس و غمگین نگاهش میکند.
دیالوگ ماندگار:
آنتونیو: چرا باید با نگرانی خودمو بکشم در حالی که در نهایت قراره بمیرم؟
جوایز و افتخارات:
برنده اسکار افتخاری بهترین فیلم غیر انگلیسی، نامزد دریافت اسکار بهترین فیلمنامه.
هنرپیشگان :
لامبرتو ماجرونی (آنتونیو)، انزو استایولا (برونو)، لیانلا کارل (همسر آنتونیو).
سکانس پایانی فیلم بسیار تاثیر گذار و به یادماندنی است. آنتونیو که در به دست آوردن تنها وسيله كسب درآمدش ناكام مانده، ناگهان متوجه یک دوچرخه میشود که در کنار خیابان پارک شده و تصمیم میگیرد که آن را بدزدد.