پیمایشی در البرز شرقی
هزار راه نرفته در هزارجریب
محمد علی معمار صادقی
فصل بهار بهترین زمان برای طبیعتگردی است، بهویژه در اقلیمهای کوهستانی که در اوج شکوفایی خود هستند. در اوایل خرداد 1386، وسوسه حضور در یک منطقه کوهستانی ما را به ماجراجویی در البرز شرقی کشاند. البرز شرقی برای دوچرخهسواران منطقهای ناشناخته است و نرمافزارهایی مثل گوگلارث هم برای بسیاری از آن مناطق فاقد نقشه دقیق بود، اما ما تصمیم گرفتیم قدم در مسیر ناشناخته بگذاریم. تنها چند مختصات کلی را وارد جیپیاس کردیم تا حدود مسیر را داشته باشیم.
ساعت 23 شب سوم خرداد 1386، در پایانه جنوب تهران سوار اتوبوس خط مشهد شدیم تا شبانه به ابتدای مسیر برسیم. صبح زود در دامغان از اتوبوس پیاده شدیم و پس از صرف صبحانهای مختصر، مینیبوسهای چشمهعلی دامغان – دیباج را برای ادامه مسیر انتخاب کردیم.
در اواسط مسیر چشمهعلی، عکاسی کردیم و سپس تا دیباج رفتیم که تقریباً بزرگترین بافت مسکونی منطقه را تشکیل میداد. ارتفاع دیباج از سطح دریای آزاد بالغ بر 1840 متر و طبیعت آن خشک و کوهستانی است و فقط در کف دشت و حاشیه رودخانه تعدادی درخت به چشم میخورد. بخشی از مسیر سربالایی را با مینیبوس طی کردیم و در کنار تابلوی منطقه حفاظت شده پابند پیاده شدیم. عوامل راهسازی مشغول فعالیت بودند و میگفتند: این راه در آینده یکی از جادههای مهم رسیدن به شمال کشور خواهد شد.
بعد از حدود پنج کیلومتر رکاب زدن به گردنه و بالاترین نقطه مسیر در ارتفاع 3400 متری رسیدیم. در بالای گردنه رودی کوچک در جریان بود و در سمت غربی آن مسیر پاکوب طولانی جلب توجه میکرد. همین مسیر را انتخاب کردیم و هرچه جلوتر میرفتیم، بهتدریج اقلیم خشک کوهستانی جای خود را به اقلیم جنگلی میداد. حدود هفت کیلومتر بعد از گردنه، باز به یک دوراهی رسیدیم که مسیر سمت چپ به روستای پابند و مسیر سمت راست به روستای سرخ گریوه میرفت که ما همین مسیر دوم را انتخاب کردیم. سرخ گریوه، پوششی نیمهجنگلی و کوهستانی داشت و شاید وجه تسمیه آن، خاک سرخرنگ کوههای منطقه بود که جلوه و زیبایی خاصی به آن میداد. در کنار سرخ گریوه یک برکه کوچک بود که ناهار را آنجا خوردیم. با ادامه مسیر وارد جاده آسفالته شدیم و سراشیبی را تا رودخانه کف دره پیش رفتیم.
حدود پنجاه کیلومتر بعد از دیباج به روستای سفیدچاه در ارتفاع 1060 متر از سطح دریا رسیدیم که قبرستان عجیبش بسیار توجه ما را به خود جلب کرد. کمی قبل از روستا، پل و تنگه پر آبی بود که به سختی در برابر وسوسه شنا در آن مقاومت کردیم و مسیری طولانی پیش رو را ادامه دادیم. جاده کنار رودخانه را رکاب زدیم و بر سر یک دوراهی وارد مسیر سمت چپ شدیم که یک گردنه آسفالته بود و به گلوگاه میرفت. حدود پنج کیلومتر در این سربالایی رکاب زدیم و به روستای نیالا رسیدیم. تا اینجا در کیلومتر 60 مسیر از دیباج بودیم و ارتفاع این منطقه 1260 بود. یک جاده خاکی به سمت غرب ادامه داشت و ما ترجیح دادیم بهجای اینکه از مسیر آسفالته زودتر به شمال برسیم، کمی بیشتر در هزار جریب رکاب بزنیم، بنابراین تصمیم گرفتیم خودمان را به دریاچه عباسآباد بهشهر برسانیم و شب را کنار آن دریاچه زیبا چادر بزنیم.
جاده از میان مزارع میگذشت و دره هزار جریب در سمت چپ ما قرار داشت. در طول مسیر از چند روستای کوچک گذشتیم تا سرانجام در کیلومتر 83 مسیر به گردنهای رسیدیم که بالاترین ارتفاع را در دل جنگل داشت و حدود 1400 متر از سطح دریای آزاد بالاتر بود. هوا در حال تاریک شدن بود و ما میبایست بهسرعت مسیر سراشیبی پیش رو را با بهرهمندی از روشنایی روز طی میکردیم. بهتدریج هوا تاریک شد و ما در دل جنگل انبوه پیش میرفتیم. در طول مسیر، یک گله از گرازهای وحشی با سرعت به فاصله چند متری ما گذشتند و خوششانس بودیم که برخوردی با ما نداشتند.
خسته و کلافه از جاده پرسنگلاخ و تاریکی شب، در مقابلمان چراغهای یک شهر بزرگ در کف دشت روبهرو پدیدار شد که میشد حدس زد بهشهر است. به سرعت ارتفاع کم کردیم و با ورود به یک روستای کوچک به جاده اصلی بهشهر ـ گرگان وارد شدیم. معلوم شد یکی از جادهها را زودتر سرازیر شدهایم که دریاچه عباسآباد بهشهر را ندیدهایم. سرانجام، در حالی که از دیباج 105 کیلومتر دوچرخه سواری کرده بودیم، وارد بهشهر شدیم و شام مفصلی خوردیم و به دلیل خستگی زیاد مستقیم به سمت تنها هتل آن زمان بهشهر رفتیم و صبح روز بعد سوار اتوبوس شدیم و به تهران بازگشتیم.