وقتي دوچرخهسواري به يك اشتياق وسواسي تبديل ميشود، چه اتفاقي ميافتد؟
اگر در حال مطالعه اين مقاله هستيد، به احتمال زياد به سواري با دوچرخه خود عشق ميورزيد. حتي ممكن است تا حدودي وسواس دوچرخهسواري پيدا كرده باشيد. اما اشتياق دوچرخهسواري از چه نقطهاي به يك مشكل تبديل ميشود؟ دكتر جاستین کولسن (Justin Coulson)، روانشناس، روي اين سوال تأمل کرده و تحقيقات جديد روانشناسي درباره درگيريهاي داخلي كه با شروع غلبه دوچرخهسواري بر زندگيمان ميتوانيم احساس كنيم را مطرح مينمايد.
زمانهايي در زندگي من بوده كه در آنها دوچرخهسواري تقريباً به خدايم تبديل شده است. اين گرايش بر تصميمگيريهاي من درباره زمان خواب، مدتی كه در محل كار سپري ميكردم، زماني كه با خانوادهام بودم، چيزي كه ميخوردم و حتي كاري كه در تعطيلات انجام ميدادم، تسلط داشت. اگر قرار بود خانواده در آن روز به جايي برود، من زودتر خانه را ترك نموده و پس از دوچرخهسواري تا آنجا، همسر و فرزندانم را در مقصد ملاقات ميكردم. من همسر صبوري دارم اما قطعاً میزان صبر او را در چنين مواقعي آزمايش میکردم.
من و دوستانم باشگاه Sparrow’s Fart Cycle Club را ايجاد كرديم كه نام خود را از اين واقعيت گرفته بود كه ما صبح خيلي زود و پيش از فعالشدن گنجشكها به سواري ميپرداختيم. با توجه به خانواده، كار و ساير تعهداتي كه داشتيم، سواري در ساعات روشني روز تقريباً غيرممكن بود. بنابراين ما 2 روز در هفته ساعت 4:15 صبح براي سواري همدیگر را ملاقات ميكرديم (آنها همچنان به اين برنامه ادامه ميدهند ولي من آن را رها كردم).
موضوع اينجاست كه من براي تور جهاني تمرين نميكنم. من يك دوچرخهسوار كاملاً متوسطِ تقريباً 40 ساله هستم (كه در حال حاضر حتي رقابت هم نميكنم). اما دوچرخهسواري يك اشتياق است. اين موضوعي است كه من حدود 7 سال پيش كشف كردم و كاملاً جذبم كرد. زندگي من تقريباً چيزي نبود جز دوچرخهام. اما آيا اين وضعيت سالمي است؟
همه ما ميدانيم كه دوچرخهسواري ميتواند يك ورزش فوقالعاده وقتگير باشد. در حالي كه نشستهاي هميشگي ميتوانند ما را مشغول نمايند، اكثر ما عاشق اين هستيم كه با رفقاي خود روي دوچرخه نشسته و در يك سواري تمريني به اندازهگيري مسافتي كه طي كردهايم، بپردازيم يا اگر فرصت داشته باشيم، موقع نوشیدن قهوه بعد از سواري، براي همه تعريف كنيم كه چقدر خوب هستيم.
با اين حال هنوز در حالي كه مكانياب Garmin خود را بررسي ميكنيم تا ببينيم كه آيا به مرز 100 كيلومتر رسيدهايم يا نه و يا اينكه به نشانگر خروجي قدرت، ضربان قلب و آهنگ ركابزني چشم دوختهايم، اكثر ما اين صداها را در پشت سرمان داريم كه ميگويند «بايد به خانه بروي و خانوادهات را ببيني» يا «اگر آن كار را در ضربالاجل تعيينشده انجام ندهي، از آن پروژه كنار گذاشته ميشوي».
یافتههای جالب این تحقیق همچنين نشان داد اشخاصي كه وسواسي بودند، در سطح بالاتري از وابستگي به تمرين قرار داشتند، در حالي كه دوچرخهسواران دارای اشتياق هماهنگ، تمرين را به عنوان مكمل يك زندگي متعادل در نظر ميگرفتند و نه يك بخش «لازم، اجباري» از زندگي روزمره.
اشتياق هماهنگ در برابر اشتياق وسواسي
به عنوان یک دوچرخهسوار، آيا ما داراي اشتياق هماهنگ هستيم يا اشتياق وسواسي؟ هر دو نوع اشتياق از عشق به فعالیت سرچشمه ميگيرند اما نتايج متفاوتي را در پی دارند.
محققين به ما ميگويند زماني داراي اشتياق هماهنگ هستيم كه از روي ميل و رغبت و با يك حس ارادي به دوچرخهسواري بپردازيم. ما اين كار را انجام ميدهيم زيرا تصميم گرفتهايم كه آن را انجام دهيم. اين نوع اشتياق با احساسات مثبت و افزايش رضايت از زندگي همراه است. اين احساس است كه با جريان يك مسير قدرتمند به خوشبختي پيوند خورده است.
سپس نوبت به احساس وسواسي ميرسد. اين احساس به همان اصرار ظاهراً غيرقابل كنترل براي سواري اشاره دارد. در واقع اين همان احساس «نياز دارم، بايد انجام دهم» است كه به ما دست ميدهد. اين نوع اشتياق با درگيري دروني و نتايج منفي عاطفي (مانند احساس خجالت يا گناه) و همچنين نتايج منفي در رضايتمندي از زندگي، غالباً حتي زماني كه مشغول دوچرخهسواري هستيم، همراه است.
احساساتي كه در طول فعاليت تجربه ميكنيم، يك چيز هستند. تحقيقات همچنين به ما ميگويند كه احساس ما بعد از دوچرخهسواري چگونه با اشتياق هماهنگ يا وسواسي ارتباط دارد. وقتي اشتياق ما براي دوچرخهسواري هماهنگ باشد، مدت زيادي پس از سواري نيز احساس خوبي داريم. از سوي ديگر، وقتي اشتياق ما وسواسي باشد، پس از سواري احساس درگيري و حتي آزردگي خواهيم داشت.
همچنين افرادي كه وسواسي هستند، بيشتر به سمت تصميمگيريهايي گرايش دارند كه از منظر یک فكر سالم چندان عاقلانه به نظر نميرسند. تعهد باشگاه Sparrow به طور قابل استدلالي در همين راستا قرار ميگيرد.
تحقيقات به ما چه ميگويند؟
يك مطالعه بر روی تقریباً هزار دوچرخهسوار با متوسط سن حدود 42 سال انجام شده است. در تحقیق مذکور از افراد درباره مدتزماني كه سواري ميكنند، اينكه دوست داشتند بتوانند چقدر دوچرخهسواري كنند و اينكه چقدر بايد سواري كنند، پرسيده شد. آنها بر اساس اشتياق و سطح احساس وابستگي خود به فعاليت فيزيكي در زندگي مورد سنجش قرار گرفتند.
نتايج نشان دادند كه هرچه اشتياق يك دوچرخهسوار به سواري بيشتر باشد، وقتي نوبت به فعاليت انتخابي ميرسد، درگيريهاي درونشخصيتيِ بيشتري را احساس ميكنند. وقتي دوچرخهسواري به عنوان يك اشتياق هماهنگ مطرح است، به نظر نميرسد كه دوچرخهسواران دستخوش همان درگيري دروني باشند.
یافتههای جالب این تحقیق همچنين نشان داد اشخاصي كه وسواسي بودند، در سطح بالاتري از وابستگي به تمرين قرار داشتند، در حالي كه دوچرخهسواران دارای اشتياق هماهنگ، تمرين را به عنوان مكمل يك زندگي متعادل در نظر ميگرفتند و نه يك بخش «لازم، اجباري» از زندگي روزمره.
جمعبندي
نوع دوچرخهسواري به بخش عمدهاي از وجود ما وابسطه است؛ بویژه اگر براي رسيدن به اهداف خاصي تصميم گرفته باشيم (مانند پيروزي در يك مسابقه باشگاهي رده B در آخر هفته). ما «ايدهآل» (16 تا 20 ساعت تمرين در هفته) و «ممكن» (6 ساعت تمرين در هفته) خودمان و درگيري بين اين دو را داريم. سپس يك فشار مضاعف از طرف خانواده، كار و… نيز وجود دارد. همين فشار (معمولاً نتيجه يك اشتياق وسواسي، نه هماهنگ) است كه ما را به خودمان تحميل کرده و رضايتمندي و حال خوبمان را تحت تأثير قرار ميدهد.
اگر بخواهيم واقعاً از دوچرخهسواري خود لذت ببريم (و كاري كنيم كه دوچرخهسواري در حال خوب كلي زندگي ما مشاركت داشته باشد)، رويكرد اشتياق هماهنگ بهترين نتيجه را در پي خواهد داشت. اما تحقيقات نشان ميدهند كه وقتي محدوديتهاي خودمان را ميشناسيم، اهداف را متناسب با ظرفيتمان تعيين ميكنيم، مهمترين موضوعات را در اولويت قرار ميدهيم و از دوچرخهسواري (و زندگي) بيشتر لذت ميبريم.